جدول جو
جدول جو

معنی خانه دشمن - جستجوی لغت در جدول جو

خانه دشمن(نَ / نِ دُ مَ)
خانه بیزار. دشمن خانه. (آنندراج) :
در دیده و دلم نبود اشک را قرار
طفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است.
حکیم (از آنندراج).
بسکه سودا بر سر کوی تو پیچد در سرم
در هوایت خانه دشمن همچو دود مجمرم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ یِ چَ / چِ)
چشم خانه. حدقۀ چشم. لخج. (منتهی الارب) :
کی دگر از خانه چشمم قدم بیرون نهی
ز استانت بردم آنجا خاک دامنگیر را.
کلیم (از آنندراج).
پیام دیده ام ای اشک تر بخواب رسان
بیا و خانه چشم مرا به آب رسان.
معصوم کاشی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان لکستان بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری شاهپور و سه هزارگزی شمال شوسۀ شاهپور به طسوج. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است این محل 129تن سکنه دارد که ترک زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ شِ شُ)
کنایه از برج سنبله. (آنندراج) ، برجی که از برج طالع ششم افتد و آن خانه بیماری و خوف و خطر است نزد منجمین. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نِ شِ)
دهی است از دهستان چنانه، بخش شوش شهرستان دزفول، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری شوش و 38 هزارگزی باختر راه شوسۀ دزفول به اهواز است. این دهکده در دشت واقع و گرمسیر و مالاریایی است. 350 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و عربی و فارسی زبانند. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات میباشد، اهالی به کشاورزی اشتغال دارند و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
مخفف خانه نشین است، خاتون خانه. خانم خانه:
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر
متضاد: سرپا، قبراق، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
وجود منزلٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
House
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
loger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نزدیک خانه، جلوی راه، نزدیک تلار چوپان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
tinggal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
alojar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
beherbergen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
жити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
mieszkać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
居住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
abrigar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
ospitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
huisvesten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
อาศัยอยู่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
گھر میں رہنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
বাস করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
kuishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
ev sahibi olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
집에 살다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
住む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
לגור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خانه داشتن
تصویر خانه داشتن
घर में रहना
دیکشنری فارسی به هندی